سلام
میخوام ی خاطره فراموش نشدنی از اولین روز و اولین ساعت تدریسم بگم
من هم مثل خیلی از همکارای جدیدالاستخدام که وقتی می خواد سر کلاس بره و پر از استرس و تشویش.
وارد کلاس شدم با ذهنیت قبلی که بعضی از از همکارای با سابقه به اون دامن زده بودند که اگر رفتی سر کلاس و برخورد جدی و محکمی داشتی و ... تا آخر سال دیگه بیمه شدی و هیچ مشکلی تو کلاسداری نخواهی داشت،
بعد سلام و احوال پرسی و حضور غیاب دانش آموزان به تشریح برنامه ها و نحوه تدریسم پرداختم.در لابلای صحبتهام دنبال بهونه ای میگشتم ک زهر چشمی هم از بچه ها بگیرم.
دانش آموزی انتهای کلاس با لبخند مداومش جلب توجه کرد و من ب خیال این که داره حرفهای منو به تمسخر میگیره یکی دوبار بهش تذکر دادم ولی دیدم باز هم بعد چن لحظه تکرار شد.
من هم عصبانی شدم و متاسفانه با دوتا سیلی و چندتا حرف درشت کهبهش گفتم از کلاس اخراجش کردم.
زنگ تفریح خورد و من عصبانی.
دوست هم محلیم که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به پیشنهاد اون به این مدرسه اومده بودم متوجه حال من شد .
ازم موضوع رو پرسید و من از سیر تا پیاز براش تعریف کردم.
از خنده های دوست و همکارم متعجب شدم و دلیلش رو پرسیدم که با آرامشی که بهم داد گفت که این دانش آموز که تنبیه شد از شاگردای مودب و درسخون مدرسه است که حالت عادی چهره اش همیشه با لبخنده و به اشتباه دیگران فکر میکنند که داره به اونا و حرفهاشون میخنده...
من و شرمساری...
ساعت بعد ازش دلجویی کردم و این شد ک تا الان دیگه تنبیه بی تنبیه و فقط مهر و محبت و تکریم در امر تدریس سرلوحه کارم شده .